عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

من عاشق این کاراتم

رهام عزیزم سلام ،سلام بر روی  ماهت سلام به مهربونیهای بی کرانت تازگیا یاد گرفتی تا از دستت عصبانی میشم میای پیشم میگی بشین (تا قدت بهم برسه) بعدبا دوتا دستت سرمو می گیری و پیشونیمو می بوسی بعد عمیق تو چشام نگاه می کنی وااااااااااااااااااااااااااااای رهام الهی من دورت بگردم تو چقد ماهی به خدا می میرم برات وقتی این کارو می کنی اون لحظه احساس غرور بهم دست میده و انگار که مالک جهانم مرسی عشقم مرسی نفسم. صبحها از خونه زنگ می زنی و شیطونی می کنی تند تند قطع می کنی و بعد میگی موناجون قطع کنم قهر می کنی . به هرچیز ممنوعی که میخوای دست بزنی اولش می پرسی اگه این کارو بکنم بامن قهر می کنی یعنی گریه  کنم ،بعدش می...
30 آبان 1391

ویروس لعنتی

سلام یکی یکدونم عزیزم الهی من بمیرم و نبینم که تو مریض شی از سه شنبه تب کردی و این تب لعنتی سه روز ،زندگی رو برامون جهنم کرد پسر قشنگم من می میرم برای شیطنتات الهی که همیشه تنت سالم باشه و بریزی و بپاشی ولی هیچ وقت غم و اندوهتو نبینم .این چند روز خونمون سکوت مطلق بود و تو یه گوشه ساکت می شستی و من غمی به بزرگی و سنگینی کوه رو دوشم بود وقتی تو رو اینطور میدیدم .هر کی زنگ میزد خونمون گوشی رو برمیداشتی و می گفتی حالم خوب نیست .خدایا ازت میخوام که تموم درد وبلای رهامم رو به من بدی و اون همیشه شاد باشه و خندون ،چون واقعاًتحمل درد و رنجش و ندارم با یه سرفۀ کوچیکش تنم می لرزید شبا تا چند ساعت بالا سرت بودم و بادستمال و آب ولرم دست و پا...
21 آبان 1391

قندعسل مامان 28ماهه شد

      عزیز مامان دیگه داری یواش یواش بزرگ میشی الهی من دورت بگردم روز به روزم خوردنی تر از قبل میشی .28ماهگیت مبارک عزیزتر از جانم.یه کادو از مامان طلبکاری عزیزم ١٠/8/91 رهام جون صبح حس کردم یه کم سر حال نیستی ؛ظهر که اومدم خونه دیدم یه کم سرما خوردی الهی من فدات شم طاقت مریضی تو ندارم. پنج شنبه رو مرخصی گرفتم موندم پیشت صبح بردمت حموم گفتم یه کم تو حموم بازی کنی هم سر حال شی هم اینکه شاید سرما خوردگیت بهتر شه و ازسرت دربیاد.از حموم که در اومدیم کلاه حولت و گذاشتم سرت گفتی مونا جون ببین دختر خانوم شدم .الهی من فدات شم که تشخیص میدی دخترا چیزی مثل روسری و شال سرشون می پوشن.هر 4ساعت بهت شربت سرما خور...
14 آبان 1391

رهام شیرین زبون من

1/8/91 امروز عمه جون(عمه بابایی) از تهران اومده بود خونه پدر جون اینا ما هم رفتیم اونجا به عمه جون گفته بودم برات شورت آموزشی خریده بود خودم اینجا خریدم ولی یه بار مصرفه و به صرفه نیست اینی که عمه جون آورده قابل شستشوبود امیدوارم بتونم یواش یواش دیگه مامی برات نبندم. تو حیاط پدرجون اینا درخت انگور هست و پر زنبور خودت داشتی تنهایی میرفتی تو حیاط به خودت می گفتی رهام جون حواست باشه زنبور نیشت نزنه . میخوایم بریم بیرون مونا: رهام جون کلاه سرت بزار بارون میاد رهام جون: نه به جون رهام هوا سرد نیست به جون رهام. صبح میخوام بیام سرکار رهام جون: مونایی بریم از اونا بزنیم(آرایش کردن ) برا منم رژ بزن خوشگل بشم ...
3 آبان 1391
1